مدیریت ایرانی تاثیر دولت بر فرهنگ
|
نقش دولت در فرهنگ چکیده درس گفتار
متن درس گفتارتعریف مدنظر ما از فرهنگمیخواهیم در مورد نقش دولت در فرهنگ صحبت کنیم. اول تعریفی از فرهنگ ارائه بدهیم، فرهنگ چیست؟ جسم ما نیاز به هوا دارد و اگر هوا به آن نرسد میمیرد، هوا کجاست؟ همهجا، جسم ما در هوا غرق است و یکلحظه رابطه جسم ما با هوا قطع بشود حیاتش به خطر میافتد. پس هوا فضای تنفسی جسم ما برای ادامه حیات است. فرهنگ چیست؟ فرهنگ، فضای تنفسی روح انسان برای ادامه حیات است. فرهنگ عبارتست از، مجموعه باورها، سنتها، اندیشهها، نگاهها، سلایق که در اثر آرمانخواهی ملت و تلاش جمعی مردم برای میل به یک زندگی بهتر تولید در مقیاس یک جامعه میشود. فرهنگ را چه کسی تولید میکند؟ تک تک مردم، چه زمانی تولید میشود؟ در طول زمان، از اول شکلگیری اجتماعات انسانی، چه کسانی مراقبش هستند؟ همه. ارزشهای فطری مشترک انسانها، عناصر مهم تشکیلدهنده فرهنگعناصر مهم شکلگیری فرهنگ چیست؟ نکته مهم این جاست، عناصر اصلی فرهنگی عبارت است از ارزشهای مشترک فطری انسانها، آن چیز که اجتماع بر سر آن به تفاهم میرسد چیزی است که ریشه در فطرت دارد، وگرنه نمیتواند بین انسانها مشترک باشد، چیزی که در فطرت نیست روی آن وحدت اتفاق نمیافتد، البته با فهم های متفاوت و در سطوح متفاوت فهم، همه انسانها در طول تاریخ تلاش کردند برای رسیدن به ارزشهای مشترک فطری انسانی، محصولش شده فرهنگ، حالا در آن خرابکاری و کجفهمی هم بوده، ضدیت و تهاجم و تخریب هم بوده، همه اینها بوده و محصولش شده این، عدهای هم بودند که در نقطه مقابل ارزشهای فطری حرکت کردند، اما کل انسانهایی که دنبال سلطه بر دیگران نیستند، بهطور طبیعی به دنبال ارزشهای فطری هستند، از آن استقبال، حمایت و حفاظت میکنند، آن عناصری که در فرهنگ باید مورد توجه قرار داد و تقویت کرد همینهاست. ارزشهای فطری و مشترک بین انسانها، انتخابی است نه تحمیلیاما سؤال این است که آیا تبعیت کردن، دنبال کردن و پذیرفتن ارزشهای فطری مشترک بشری دستوری است؟ با دستور اینها را پیدا کردند و تبعیت کردند؟ یا انتخاب بوده؟ اصلاً امکان دارد ارزشهای فطری انسانی بدون انتخاب انسانها دوام بیاورد؟ معلوم است که نه، اگر دستوری باشد، بهمحض اینکه او دستور بدهد این کنار میرود، اصلاً ارزش کجا تولید میشود؟ موقعی که انتخاب باشد، [وقتی] انتخاب نباشد، ارزش هم نیست، تحمیل که ارزش تولید نمیکند، اصلاً خوب و بد کی تولید میشود؟ موقعی که انتخاب هست، مجازات و تشویق کی تولید میشود؟ موقعی که انتخاب هست، اگر انتخاب نباشد که اینها معنا ندارد، بهشت و جهنم موقعی که انتخاب نباشد معنا ندارد، کمال و سقوط انسان، اگر انتخاب نباشد که معنا ندارد، اگر انتخاب نباشد انسان معنا ندارد. ارزشهای مشترک فطری بشر در طول تاریخ انتخاب انسانها بوده است، به همین خاطر دوام آورده است، ستون فقرات فرهنگ ارزشهای فطری انسانهاست. نقش حکومت در ارزشهای فطری انسانی(فرهنگ)نقش حکومتها و دولتها در این ارزشها چیست؟ به نظر من حکومتها و دولتها در دو سطح تأثیر دارند، سطح اول: رفتار حکومتهاست، رفتار حکومتها میتواند این ارزشها را تقویت کند، میتواند تضعیف کند، بگذارید فهرستی از این ارزشها را ما بگوییم، آنچه که به ذهنم میرسد، هر کسی میتواند این فهرست را توسعه بدهد، توحید، عدالت، آزادی، آزادگی، عزت و کرامت، صداقت، پاکی، صلح، امنیت، پیشرفت، کمال، اینها در نهاد همه انسانها هست و همه انسانها اینها را میخواهند، [باور به آنها] بین انسانها مشترک است، یک حکومت با رفتار خودش میتواند اینها را تقویت و تضعیف کند، اما چگونه؟ مکانیسم تقویت یا تضعیف فرهنگ توسط حکومتهامردم با حکومتها کار دارند، بسته به دایره قدرت حکومتها، مردم بیشتر یا کمتر کار دارند، هر چه دایره گستردهتر باشد زندگی مردم بیشتر گره میخورد، اگر مردم با حکومت ارتباط برقرار کنند و مجبور بشوند برای پیشبرد کارشان دروغ بگویند، چه اتفاقی میافتد؟ اگر این تکرار بشود و ادامه پیدا کند، توسعه پیدا کند و همگانی بشود، چه چیزی آسیب میبیند؟ چی تضعیف میشود؟ یک ارزش فطری مشترکی به نام صداقت و آزادگی و عزت. به عکس؛ اگر مردم ببینند باصداقت کارشان راه میافتد، صداقت هست که خریدار دارد، صداقت هست که تکریم میشود، صداقت هست که تجلیل میشود، آن وقت است که همه میگویند صداقت، اگر مردم ببینند که آزادگی و شجاعت خریدار دارد، مثلاً یکی شجاعانه دارد حرفهایش را میزند، نظر میدهد و از حقوق عمومی دفاع میکند، تشویق میشود، به شجاعت تشویق میشود، اما اگر مردم ببینند که این کسی که شجاعانه حرف میزند، سرکوب میشود، [در نتیجه] شجاعت تضعیف میشود، همینطور توی همه ارزشهای مشترک بروید، یکی بر عدالت پافشاری میکند تشویق میشود، کل سیستم دارد برای عدالت پافشاری میکند، عدالت ترویج میشود، اما سیستم بر تبعیض پافشاری کند، تبعیض جایش را میگیرد، این یک سطح است که به نظر من مهمترین سطح اینجاست. یعنی حکومتها با رفتارشان باید، ارزشهای مشترک را ترویج کنند، و به نظر من جز این نقشی ندارند.
ترویج فرهنگ صحیح قطعاً به معنای کنترل فرهنگ نیستاما اگر میخواهند به لحاظ تئوری و با اقدامات دیگری هم به فرهنگ خدمت کنند، چگونه؟ بعضیها نسخهای که میپیچند میگویند ما باید رفتار تک تک مردم را در تمام سطوح و ساحات کنترل کنیم، و الا مردم خراب میشوند، در واقع مردم را وادار به رفتار درست بکنیم، از این به نظر من جز فساد بیرون نمیآید، هم دولت را بزرگ میکند و هزینههای سنگین میگذارد و بدتر از همه هزینههای تخریب فرهنگی گستردهای ایجاد میکند، همهاش فساد است و مطلقا سودی ندارد، اصلاً تحمیل سود ندارد، ارزشی که تحمیل شد، دیگر ارزش نیست، به فرض اینکه آن چیزی که میگویند، ارزش باشد، بشود ارزش تلقیاش کرد، معلوم است وقتی جامعه در مورد چیزی مقاومت میکند معلوم است این فطری نیست اگر فطری بود کل جامعه مقاومت نمیکرد، بلکه میپذیرفت. کنترل فرهنگی ضد انسانیترین و غلطترین حرفی است که یک نفر میتواند بزند که ما مردم را از نظر فرهنگی کنترل میکنیم تا درست شود، یا خیال کنند که حکومتها فرهنگ را با کنترل مردم حفظ میکنند، حکومتها با رفتار خودشان فرهنگ را حفظ میکنند، اگر رفتار درست باشد فرهنگ حفظ میشود، ما داریم که «کونوا دُعاةَ الناس بغیر ألسنتکم» مردم را با عملتان و به غیر زبانتان دعوت کنید. دیگر تحمیل و فشار دیگر بماند، اصلاً مسخره است با باتوم سراغ یک نفر برویم و بگوییم ارزش را رعایت کن، بعد فکر کنیم او از ما میپذیرد و رعایت میکند، انسان است باید قانع بشود و بپذیرد، بله یک عده هستند که به حقوق عمومی تجاوز میکنند میروند دزدی میکنند، سازمانیافته چپاول میکنند، آنها حسابشان جداست، برای آنها قاضی هست. آن هم باز قانونی. نتیجه کنترل فرهنگ، کنار زدن مردم از رسالت صیانت از فرهنگ استمگر فرهنگ با زور و با محدودیت و کنترل درست میشود؟ یک گروه بگذاریم هر کس کتاب بخواهد چاپ کند، باید آن گروه جوازش را بنویسد، این نگاه کند، طرف توی عمر خودش کتاب چاپ نکرده ولی کتابهای مردم را باید کنترل کند، یک فیلم نساخته ولی فیلم مردم را باید کنترل کند، از این جز فساد تویش در نمیآید، از این جز کنار زدن مردم از عرصه صیانت فرهنگ در نمیآید. کمک به تقویت ارزشهای مشترک فطری در جامعه، تنها نقش صیانتی دولت از فرهنگدولت اگر میخواهد به غیر از رفتار خودش، فرهنگ را صیانت کند، فقط باید به تقویت ارزشهای مشترک فطری در جامعه کمک کند و لاغیر. چیز دیگری ندارد که. کنترل فرهنگ توسط دولت، به سطحی شدن فرهنگ منجر میشودهر جا دولتها خواستند با کنترل، فرهنگسازی کنند تنها چیزی که آسیبدیده فرهنگ است، خیلی تخریبی است. بخصوص وقتی دولتها بزرگ میشوند، هر طرفشان هم یک سازی میزند، دولت 600 هزار تا کارمند دارد با کی میخواهد مردم را کنترل کنند؟ خود روسا مردم را میخواهند کنترل کنند؟ یا میدهند دست شاگرد، دست شاگرد چی میشود؟ تازه خودتان هم کنترل کنید غلط است، آن وقت کی شما را کنترل میکند؟ معیارتان برای کنترل چی هست؟ حالا یک بخش این است که مجوزتان به لحاظ انسانی چیست، معیارتان برای کنترل چی هست؟ مگر میشود در فرهنگ، معیار برای کنترل بگذاری؟ محال است معیار بگذاری؟ به همین خاطر میآید اینقدر سطحی میشود، فرهنگ با این رفتار دولت سطحی میشود، تا حدی که میآید به پوشش مردم، این میشود فرهنگ، پوشش نماد فرهنگ است، نماد باورهاست، نه خود باورها، درست مثل دینداری ما میماند، اصول دین را کنار میگذاریم، فروع دین را اصل میکنیم، فرعِ فرعِ فرع دین را میگیریم و اصلِ اصلِ اصل دین میکنیم. اصرار بر کنترل دولتی فرهنگ، ما را از مسیر طبیعی دیانت خارج کرده استاول باید انسان شناخته شود، توحید شناخته شود، عدالت شناخته شود، پیامبری شناخته شود، معاد شناخته شود، انسانهای کامل شناخته بشوند، هدف از خلقت انسان شناخته شود، بعد راجع به رفتار حرف بزنیم، این را کلاً کنار گذاشتیم، رفتیم توی فروع، البته فروع هم به ما ده تا گفتند، یک چیزهایی درست شده که اصلاً توی فروع هم نیست، ولی برای عدهای به اصل بدل شده است. دولت بزرگ، بزرگترین مسؤولیتش میشود حفظ خودببینید دولت وقتی بزرگ میشود بزرگترین مسئولیتش حفظ خودش میشود، و با هر چیزی که برخلاف موجودیت خودش تلقی کند برخورد میکند، تحت نام حفظ اقتصاد، تحت نام حفظ امنیت، و بدترینش آنجایی است که تحت نام فرهنگ وارد میشویم، تحت نام حفظ امنیت وارد میشویم، امنیت خودشان را بخواهند حفظ کنند باید جلوی فکرها را ببندند، وگرنه اگر اندیشهها آزاد باشد اشکالات مسئولین بیرون میآید، خیلیها باید جایشان را تغییر بدهند. خلاصه مدعا: دولت بزرگی که احساس کند رسالتش کنترل فرهنگ است، عملاً فرهنگزدایی میکندعرضم را خلاصه کنم، وقتی ساختار خیلی بزرگ میشود و تصمیمات درهم و برهم و قوانین متنوع و اختیارات گسترده میشوند، آن وقت مردم در مواجهه با این سیستم آن ارزشهای مشترکشان را از دست میدهند، در واقع رفتار دولت دارد مردم را به سمت از دست دادن ارزشهای مشترک و دور شدن از آن کنترل میکند. مثالش را زدم، الان خیلی جاها شما کمی بخواهی بلند حرف بزنی کارت دیگر انجام نمیشود، کافی است یک نفر بخواهد در کارت گره بیاندازد، بیست سال طول میکشد، اما اگر مردم رفتند در دستگاه قضایی دیدند عجب عدالتی، عجب احترامی، هر جا رفتند دیدند احترام است، میفهمند احترام چیز مهمی است، دیدند عدالت است، آزادگی است، اما اگر عکسش را دیدند، قدرت قاهره حکومت را هم که افراد تکتک نمیتوانند اصلاحش کنند، تکتک نمیتوانند در برابرش مقاومت کنند، مجبور هستند تن بدهند چون مجبور هستند زندگی کنند، زندگیشان هست، منافعشان هست، ثروتشان هست، آیندهشان هست، نان شبشان هست، ساختار دولت رفتاردولت عامل بسیار مهمی است، در تغییر و تعمیر و ماندگاری فرهنگ و برعکس عامل بسیار مهمی است در تخریب فرهنگ. نقش دولت چی هست، با رفتار خودش ارزشهای فطری مشترک را تقویت کند، اگر میگویند نه، این کافی نیست و دولت پول دارد و باید بدهد برای فرهنگ، بیاید بدهد به کسانی که بیایند این ارزشهای مشترک را تبیین کنند و دائمی منتشر کنند، اما نه آن اندیشهای که میگوید من باید تکتک مردم را باید کنترل کنم، چون که این انتهایش دیکتاتوری مطلق است، و اصلش از اندیشه طاغوتی است، و نقشش بسیار بسیار مخرب است. بحث بعدی، بودجه دولتخُب این ساختار تصمیمگیری، این دولت، یک خروجی به نام بودجه دارد، بودجه در واقع صورت هزینههای دولت برای انجام وظایفش است، این چه تأثیری در اقتصاد، فرهنگ و در زندگی مردم دارد؟ آیا تأثیری دارد؟ ندارد؟ آیا قابل اصلاح است، قابل اصلاح نیست؟ ان شاالله این را ما در بخش بعدی خدمتتان گفتگو خواهیم کرد.
|
|